مزین میتوانست ببیند که چگونه ضربات داستان در تعاملات بین رهبران او منعکس میشود. “نیک مستقیم است و این نوع عصبی بودن وجود داشت من برای اولین بار دارم کاری انجام می دهم مازین می گوید: «تعهد او به آن فوق العاده بود. میتوانی حس کنی که موری و فرانک هر دو میگویند، “من تو را گرفتم، میخواهم در این راه به تو کمک کنم. من میدانم چه کار دارم میکنم.’ آن لحظات بین آنها واقعی و زیباست.”
موسیقی
این اپیزود توسط دو قطعه موسیقی لنگر میخورد: آهنگسازی ماکس ریشتر «در طبیعت روشنایی روز»، که آخرین روز آنها را با هم رقم میزند (که در جاهای دیگر در فیلم و تلویزیون استفاده شده است، به ویژه در فیلم دنیس ویلنوو. ورود) و آهنگ 1970 لیندا رونشتات “Long, Long Time”، آهنگی که بیل و فرانک را به هم پیوند می دهد.
قسمت سوم The Last of Us توسط آهنگ موفقیت آمیز لیندا رونشتات در سال 1970 “Long, Long Time”، آهنگی که بیل (نیک آفرمن) و فرانک (موری بارتلت) را به هم پیوند می دهد، لنگر می خورد. با حسن نیت از Liane Hentscher برای HBO.
در مورد «دراز، طولانی»، مزین میدانست که به آهنگی نیاز دارد تا «آرزوی وحشتناک را نشان دهد، ماهیت نه فقط عشق نافرجام، بلکه یک عمر عشق نافرجام، و نوعی تسلیم شدن در برابر سرنوشت شما». این صحنه صحنهای را به تصویر میکشد که در آن فرانک، که کاملاً آماده ترک آسایش خانه بیل نیست، به سراغ پیانوی بیل میرود و کتابی از موسیقی رونشتات را پیدا میکند. او شروع به نواختن میکند، اما بیل او را متوقف میکند و تفسیری عمیقاً احساسشده، اگر نگوییم ناهنجار، از لحن را به عهده میگیرد. فرانک از طریق آن اجرا بیل را درک می کند و آنها برای اولین بار می بوسند.
مازین در جستجوی اشعاری بود که مناسب با آن باشد که به دوستش ست رودتسکی که مجری برنامه «در برادوی» رادیو Sirius/XM بود پیامک ارسال کرد. رودتسکی فوراً آهنگ Ronstadt را به او پیام داد.
قبل از فیلمبرداری Hoar و Mazin با Offerman ملاقات کردند تا نه فقط موسیقی را تمرین کنند، بلکه کلمات آهنگ را که توسط گری وایت نوشته شده است بررسی کنند و مفاهیم آنها را باز کنند. بارتلت میگوید وقتی صحنه را فیلمبرداری میکردند، احساسات «سرریز شد». ارزیابی آفرمن بیشتر مستدل است. «ساعتهای بسیار زیادی پیانو و خوانندگی تمرین کردم [in order] برای اجرای نمایشی به این حد متوسط.» او می گوید.
پایان
وقتی در سال 2023 مخاطب بالاخره به بیل و فرانک می رسد، فرانک از سرطان رنج می برد و نمی تواند به تنهایی حرکت کند. او تصمیم می گیرد که با شرایط او به زندگی خود پایان دهد. آنها روز زیبایی را با هم خواهند داشت و سپس او یک لیوان شراب با قرص می نوشد و در خواب به سمت مرگ می رود. بیل مقاومت میکند، اما در نهایت به خواستههای فرانک میپردازد و یک جزئیات را به آن اضافه میکند – او همچنین آماده است بمیرد، خوشحال از زندگی که با هم گذراندهاند. این یک پایان غم انگیز برای آنها است، اما همچنین یک پایان دوست داشتنی. در دنیایی که خانوادهها از هم پاشیده میشوند، خانوادههای آنها تا آخر با هم میمانند.