من بکارت خود را در 16 سالگی از دست دادم. همه چیز از پیش تعیین شده بود – روز، ساعت، آنچه قرار بود اتفاق بیفتد. او به مادرش گفت که این اتفاق می افتد بنابراین مادرش خانه را ترک کرد. او یک مادر مجرد بود و بسیار حامی بود. شب قبل از اینکه من و دوست دخترم با هم پرستار بچه بودیم و شروع کردیم به صحبت در مورد آن. ما قرار نبود این کار را در خانه آن شخص انجام دهیم، بنابراین او دقیقاً مثل “فردا بیا و مطمئن می شوم که مادرم می رود و ما رابطه جنسی داریم.” بدیهی است که من آن شب نخوابیدم. تمام شب بیدار بودم و به آن فکر می کردم. روز بعد، من به خانه او رفتم و خیلی عجیب بود، زیرا می دانستم که او با مادرش صحبت کرده است و مادرش آنجا بود، و بنابراین وقتی مادرش آنجا را ترک کرد، معنای عجیبی داشت مانند “من می دانم تو چیستی” قرار است انجام دهد.» شفاهی وجود نداشت، ما تازه شروع کردیم و برای همیشه طول کشید، که حدس میزنم رایج نیست. خیلی شیرین و خاص بود، به نوعی که باید باشد. و بعد حدوداً سه سال با هم قرار گذاشتیم و الان خیلی خیلی دوست هستیم.
بعد از اینکه از هم جدا شدیم؟ منظورم این است که در دانشگاه رابطه جنسی زیاد بود. من در پایان دانشگاه با زنی که فکر می کردم با آن ازدواج خواهم کرد، وارد رابطه دیگری شدم. ما رابطه جنسی شگفت انگیزی داشتیم و این فقط یک ارتباط واقعاً شگفت انگیز بود. من فکر می کنم هنوز ممکن است او باشد که فرار کرده است. پدرش در نوامبر مبتلا به سرطان شد و سپس در ژانویه درگذشت و او برای عزاداری به خانه رفت و دیگر برنگشت، بنابراین برای من ضایعه بسیار مهمی بود. بعد از آن، من فقط هر چه می توانستم لعنتی می کردم. بیش از حد جبران میکردم، زیاد مشروب مینوشیدم، زیاد رابطه جنسی داشتم. آن زمان بود که شروع به خلاقیت کردم. من مدتی ساقی بودم، بنابراین مطمئناً کمکم کرد. من برای اولین بار با یک زن سیاه پوست رابطه جنسی داشتم، او حلقه کلیشه و یک حلقه زبان داشت – من برای آن آماده نبودم، اما شگفت انگیز بود. من چیزی که فکر میکردم یک سه نفره بود، به صف شده بودم. من بعد از ساعتها با یکی از دخترها روی میز بیلیارد داشتم حال میکردم و دوستش به نوعی دور هم میچرخید و من فکر میکردم «بیا همه به خانهام برگردیم» و دختر دیگر گفت: «آره من دنبالت میکنم. اما او این کار را نکرد. این تنها چیزی است که برای من باقی مانده است.